کاکتوس

از چشم‌زخم مدعیان در امان بمان

دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۴ ب.ظ

بین نماز مغرب و عشا رو به سین کردم و گفتم:« میدونی به چی داشتم فکر می‌کردم؟ به این کنج اتاق فاء و المان‌هایی که این کنج قرار گرفته». اون کنج چه چیزهایی بود؟ یک قفسه بود که توش قرآن و نهج‌البلاغه و چند تا کتاب دیگه بود. قرآنش معلوم بود زیاد تو دست قرار گرفته و خونده شده. از جلد و برگه‌هاش معلوم بود. مثل خیلی از خونه‌ها قرآن تزیینی نبود. به دیوار کنار قفسه یک تایپوگرافی زیبای مذهبی بود که فقط "حسین"ش رو می‌تونستم بخونم. بالای قفسه یک قاب خطاطی از شعرهای شیخ بهایی بود و چیزهای دیگه که اون کنج رو از بقیه خونه متفاوت کرده بود به نظر من.

به سین گفتم: «چه خوبه که دوستی‌هامون به خونه هم کشیده شده. المان‌های کنج همین اتاق، همین که هر سه تاییمون وسط خنده و مسخره‌بازیمون میگیم بریم آرایش‌هامونو پاک کنیم و وضو بگیریم برای نماز یعنی دنیاهامون به هم نزدیکه. اگر دوستی‌هامون به همون کافه‌ها خلاصه میشد من هیچ‌وقت نمی‌تونستم بفهمم فاء رو یک جور دیگه و بیشتر هم میتونم دوست داشته باشم. چه خوبه که المان‌های زندگیمون رو می‌بینیم. چه خوبه که زندگی‌هامون رو یک جور دیگه می‌بینیم.»

هر سه تاییمون دوست متفاوت از هم کم نداریم. بلدیم با آدم‌های متفاوت از خودمون دوستی کنیم و از رابطه‌هامون مراقبت. اما با سین داشتیم فکر می‌کردیم ما برای همه اون دوستی‌ها تلاش بیشتری می‌کنیم تا حفظشون کنیم. اما اینجا به دلیل همین المان‌های مشترک، حال دلمون با هم یک جور دیگه ست. صمیمت و نزدیکی یک جور دیگه شکل میگیره و حفظ رابطه یک جور دیگه.

امیدوارم برای هم بمونیم...

 

پی‌نوشت: عنوان از مرتضی امیری اسفندقه است.

  • ۰۰/۰۹/۲۲
  • فاطمه نظریان

نظرات  (۲)

  • حسن صنوبری
  • عالی

  • فاطمه قلی‌پور
  • من خرسند شدم از خوندن این مطلب.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی