کاکتوس

از قم تا نجف

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۳۶ ب.ظ

مدت‌ها پیش که بحث استقلال قم پیش آمده بود و ماجرا به تمسخر گرفته شد، محسن حسام مظاهری تحلیل جالبی بر این ماجرا نوشت. کلیتش را یادم است. از استقلال قم دفاع کرده بود به این علت که این تصمیم باعث می‌شود قم از نظر اقتصادی و مالی هم مستقل شود و به حکومت وابسته نشود. و چه بسا نبود این وابستگی برخی تصمیم‌ها و سیاست‌های اهل دین را آزادانه‌تر کند. البته بماند کسی که حتی به خاطر وابستگی اقتصادی برای حیات خود دین بخواهد آزادانه حکم نکند و سخن نگوید به نظر من اهل دین نیست. به هر حال آن استدلال در گوشه ذهنم مانده بود.

دیشب خبری را خواندم. فردی به علت اهانت به آیت الله سیستانی به دو سال حبس محکوم می‌شود. دفتر ایشان پس از اطلاع از این حکم در نامه‌ای ضمن مخالفت با حبس آن فرد خواهان لغو محکومیت می‌شود. به یاد استدلال محسن حسام مظاهری افتادم. به تفاوت‌ها از قم تا نجف.

 

پی‌نوشت: راستی اگر بی‌خیال دوری که برای ویژگی‌های مرجع تقلید مشخص شده شویم(همان کسانی که قرار است تایید شوند باید تاییدشان کنیم که ویژگی‌های تایید را نسبت به‌شان جستجو کنیم)، از شروط مرجع تقلید این است که: «عادل باشد»، «از مجتهدان دیگر اعلم باشد. یعنی در فهمیدن حکم خدا از تمام مجتهدین زمان خود استادتر باشد.» و... . البته که مسئله تقلید، مسئله‌ای عقلی است. فتأمل.

 

  • ۹۹/۰۱/۲۷
  • فاطمه نظریان

نظرات  (۱)

  • سایه های بیداری
  • با احترام :

     

    در مثنوی ؛ مولانا داستانی از موسی و فرعون پیش میکشد که بیشتر شبیه یک فیلنامه است تا یک داستان منظوم . شاید دیده باشید که در یک فیلمی دو نقش اول مقابل هم هستند و یک نفر نیز نقش دوم . دو نفری که به ایفای نقش اول ( نقش مقابل ) بازی میکنند ، در حقیقت نقششان کاملا مشخص است و حتی گاهی میتوانیم همان پنج دقیقۀ اول فیلم ، تا آخر داستان ، این دو نقش را پیش گویی کنیم . اما آن نفر سوم که در حقیقت در نقش ، نقش دوم بازی میکند ، نه تنها ترسیم عملکرد چند دقیقه بعدش  برایمان مشکل است و حتی گاهی غیر ممکن ، بلکه خوب که دقت کنیم خواهیم دید که اصلا اصل فیلنامه بر حول محور این نفر سوم و یا همان نقش دوم است . در انجا نیز مولانا دو نقش اول را به موسی و فرعون واگذار میکند . ولی نقش دوم را به نفر سوم . البته یک نفر چهارم نیز هست که نقش سوم را بازی میکند . درست مقابل نقش دوم . مولانا نقش دوم را به « هامان » وزیر فرعون سپرده و نقش سوم را نیز به « آسیه » ، زن فرعون . اما انگشت اشارت مولانا در این فیلنامه ، روی نقش دوم که همان نفر سوم و هامان وزیر فرعون است ، می باشد .

    خلاصۀ داستان از این قرار است که موسی پیش فرعون می رود و او را دعوت به خدا پرستی میکند . فرعون نرم می شود و از موسی فرصت می خواهد تا تصمیم بگیرد . بعد پیش آسیه می رود و جریان را به او میگوید و آسیه نیز فرعون را ترغیب میکند که حرفهای موسی را جدی بگیرد و عمیقا در این مورد فکر کند . سپس فرعون با هامان وزیرش مشورت میکند :

    گفت با هامان چو تنهایش بدید

    جَست هامان و گریبان را درید

    بانگها زد ، گریه ها کرد آن لعین

    کوفت دستار و کُلَه را بر زمین

    همینکه فرعون به هامان می گوید چنین و چنان . هامان کاسۀ داغ تر از آش می شود و شروع میکند به فیلم بازی کردن و پاره کردن پیراهن خودش که :

    که چگونه گفت اندر روی شاه

    این چنین گستاخ آن حرف تباه

    و سپس می گوید :

    در هزار آتش شدن ، زین خوشتر است

    که خداوندی شود بنده پرست

    نه، بِکُش اول مرا ای شاه چین

    تا نبیند چشم من بر شاه ، این

    خود نبودست و مبادا این چنین

    که زمین گردون شود ، گردون زمین

    خلاصه هامان آنقدر در این نقش خود ، خوب بازی میکند که فرعون که چیزی نمانده بود با نقش اول مثبت مقابل نقش خود ، ادغام و یکی شود و فیلم در همان چند دقیقۀ اول به خوبی و خوشی تمام شود ، یهویی از این رو به آن رو می شود و میشود همان نقش اول منفی که در مقابل موسی باید باشد . داستان طولانیست . اما مولانا ، طبق معمول همیشه که از یک داستان به دهها نتیجه میرسد ، ولی یک نتیجه بیش از همۀ نتایج عیان تر است ، میخواهد خوانندۀ داستانش را به آن قسمت از سناریو و فیلنامه سوق دهد که : در تاریخ بشر ، هرگز هیچ فرعونی نبود مگر اینکه هامانی باشد . هرگز هیچ بتی نبود ، مگر اینکه یک « سامری » در متن داستان باشد .

    فرعونها و بت ها را ما خودمان می سازیم . وقتی ساختیم ، آنوقت سوارمان می شوند و تا هر کجا که دلشان بخواهند از ما سواری میگیرند . و اگر احیاناً روزی در مقابلشان ایستادیم ، خود ما را هم حذف میکنند . و این نتیجۀ همۀ بت سازیهای بشر است . حتی اگر از یک سنگ و چوب هم بت بسازیم ، یک روزی میرسد که باید برای بتهای خود ساخته قربانی کنیم تا فلان بلا از ما دور شود و ما نیز فرزندانمان را بغل میکنیم و با دست خود به قربانگاه می بریم .

    باور کنید اگر امروز بیایند بگویند : هیچ کس حق ندارد به پزشکان توهین کند . 50 سال دیگر اگر کسی به یک پزشکی بگوید بالای چشمت ابروست ، حتم بدانید که باید با پای خودش به قربانگاه برود .

    وقتی از آدمهای معمولی ، حتی گاهاً کمتر از معمولی ، یک بت ساختیم ، باید تاوانش را هم بپردازیم و به یاد بیاوریم که :

    خود کرده را تدبیر نیست

    و از ماست که بر ماست .

    همین .

     

    پاسخ:
    سلام
    استفاده کردم و ممنون از وقتی که گذاشتید. بسیار خوب بود. متشکر.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی